الَدَّرسُ الْحاديَ عَشَرَ - درس یازدهم
الَْخْلاصُ فِي الْعَمَلِ - راستی در کار
کانَ نَجّارٌ وَ صاحِبُ مَصنَعٍ صَدیقَینِ.
یک نجّاری و یک صاحب کارخانهای با هم دوست بودند.
في یَومٍ مِنَ الأیّامِ قالَ النَّجّارُ لِصاحِبِ الْمَصْنَعِ: «أنا بِحاجَةٍ إلَی التَّقاعُدِ.»
در روزی از روزها، نجّار به صاحب کارخانه گفت: من نیاز به بازنشستگی دارم.
أجابَ صاحِبُ الْمَصْنَعِ: «وَلٰکِنَّكَ ماهِرٌ في عَمَلِكَ وَ نحنُ بِحاجةٍ إلَيكَ یا صَديقي.»
صاحب کارخانه جواب داد: ولی تو در کارت ماهر هستی و ما به تو احتیاج داریم ای دوست من.
النَّجّارُ ماقَبِلَ. لَمّا رَأَی صاحِبُ الْمَصْنَعِ إصْارَهُ ؛ قَبِلَ تَقاعُدَهُ وَ طَلَبَ مِنْهُ صُنْعَ بَيتٍ خَشَبيٍّ قَبْلَ تَقاعُدِهِ کَآخِرِ عَمَلِهِ في الْمَصْنَعِ.
نجّار قبول نکرد. وقتی که صاحب کارخانه پافشاریاش را دید بازنشستگی او را پذیرفت و از او، ساختن خانه ای چوبی پیش از بازنشستگی اش، به عنوان آخرین کارش در کارخانه را درخواست کرد.
ذَهَبَ النجّارُ إلَی السّوقِ لِشِراءِ الْوَسائِلِ لِصُنْعِ الْبَيتِ الْخَشَبيِّ الْجَديدِ.
نجّار برای خریدنِ وسایل جهت ساختنِ خانهٔ چوبیِ جدید به بازار رفت.
هوَ اشْتَرَی وَسائِلَ رَخیصةً وَ غَیرَ مُناسِبةٍ وَ بَدَأَ بِالْعَمَلِ لٰکِنَّهُ ماکانَ مُجِدّا و ما کانَتْ أخْشابُ الْبَيْتِ مَرْغوبَةً.
او وسایل ارزان و نامناسب خرید. و شروع به کار کرد، ولی در کار جدّی نبود. چوبهای خانه مرغوب نبود.
بَعْدَ شَهْرَيْنِ ذَهَبَ عِنْدَ صاحِبِ الْمصنَعِ وَ قالَ لَهُ: «هذا آخِرُ عَمَلي.»
بعد از دو ماه نزد صاحب کارخانه رفت و به او گفت: «این آخرین کارِ من است »
جاءَ صاحِبُ الْمَصْنَعِ وَ أعْطاهُ مِفْتاحاً ذَهَبيّاً وَ قالَ لَهُ: «هٰذا مِفْتاحُ بَيتِكَ. هٰذَا الْبَيْتُ هَديَّةٌ لَكَ ؛ لِأنَّكَ عَمِلْتَ عِنْدي سَنَواتٍ کَثيرَةً.»
صاحب کارخانه آمد و کلیدی طلایی به او داد و به وی گفت: این کلید خانهٔ توست. این خانه، هدیهای به تو است؛ زیرا تو سالهای بسیاری نزد من کار کردی.
نَدِمَ النَّجّارُ مِنْ عَمَلِهِ وَ قالَ في نَفْسِهِ: «يالَيْتَني صَنَعْتُ هٰذَا الْبَيْتَ جَيِّداً!
نجّار از کارش پشیمان شد و با خودش گفت: ای کاش، این خانه را خوب ساخته بودم
برچسب ها :
پایه هفتمعربی هفتمهفتمگام به گام هفتمگام به گام عربی هفتمعربی هفتم درس یازدهمالَْخْلاصُ فِي الْعَمَلِراستی در کار