درس 17
معنی و مفهوم شعر کار و تلاش
به راهی در، سلیمان دید موری *** که با پای ملخ می کرد زوری
سلیمان (ع) در راهی، مورچه ای را دید که با پای یک ملخ، دسته و پنجه نرم می کرد و زور می زد.
به زحمت، خویش را هر سو کشیدی *** وزان بار گران، هر دَم خمیدی
مورچه با زحمت خود را به هر سو می کشید و از آن بارِ سنگین (ملخ) هر لحظه به طرفی خم می شد.
ز هر گردی، برون افتادی از راه *** زهر بادی، پریدی چون پر کاه
با هر گرد و غباری از راه اصلی خود خارج می شد و با هر بادی مثل پر کاه جابه جا می شد.
چنان بگرفته راه سعی در پیش *** که فارغ گشته از هر کس، جز از خویش
آنچنان سعی و تلاش می کرد که به جز خودش به فکر کسی نبود.
به تندی گفت: « کای مسکین نادان *** چرایی فارغ از مُلک سلیمان؟»
سلیمان با تندی به او گفت: « که ای بیچاره ی نادان چرا از سرزمین سلیمان غافلی؟ »
بیا زین ره، به قصر پادشاهی *** بخور در سفره ی ما، هر چه خواهی
از این راه به قصر پادشاهی ما بیا و در سفرهی ما هر چیزی که می خواهی بخور.
چرا باید چنین خونابه خوردن *** تمام عمرِ خود را بار بردن
چرا باید این چنین رنج و سختی بکشی و تمام عمر خود را بار جابه جا کنی؟
ره است اینجا و مردم رهگذارند *** مبادا بر سرت پایی گذارند
اینجا سر راه است و مردم در حال گذشتن هستند مبادا (نکند) پایشان را بر روی تو بگذارند.
مکش بیهوده این بار گران را *** میازار از برای جسم، جان را
بیهوده این بار سنگین را حمل نکن و جانت را برای جسم آزار نده.
بگفت: «از سور، کمتر گوی با مور *** که موران را، قناعت خوشتر از سور»
گفت: از جشن و شادی و سور و راحتی کمتر با مورچه حرف بزن زیرا برای مورچه ها صرفه جویی و خرسندی از جشن و مهمانی خوشتر و بهتر است.
نیفتد با کسی ما را سر و کار *** که خود، هم توشه داریم و هم انبار
سر و کار ما با کسی نمی افتد (محتاج کسی نمی شویم) زیرا خودمان هم غذا (ذخیره) داریم هم جایی برای نگهداری آن (انبار).
مرا امّید راحت هاست زین رنج *** من این پای ملخ، ندهم به صد گنج
من از این همه رنج و سختی آرزوی آسودگی و راحتی دارم و این پای ملخ به ظاهر کمارزش را به صد گنج نمی دهم.
گَرَت همواره باید کامکاری *** ز مور آموز رسم بُردباری
اگر همواره برای تو پیروزی و کامروانی لازم است پس از مورچه، روش صبر و پایداری را یاد بگیر.
مرو راهی که پایت را ببندند *** مکن کاری که هُشیاران بخندند
به راهی نرو که گرفتارت کنند و کاری انجام نده که انسانهای هشیار و عاقل به تو بخندند. (تو را مسخره کنند.)
گهِ تدبیر، عاقل باش و بینا *** ره امروز را مسپار فردا
هنگام اندیشه و فکر، عاقل و بینا باش و کار امروز را به فردا نسپار.
بکوش اندر بهارِ زندگانی *** که شد پیرایه ی پیری، جوانی
در دوره ی جوانی تلاش کن زیرا جوانی زینت و زیور و زیبایی دوره ی پیری است.
برچسب ها :
پایه پنجمپنجم دبستانپنجم ابتداییپنجمفارسی پنجمفارسیمعنی و مفهوممعنی شعرکار و تلاش